جدول جو
جدول جو

معنی درنگی نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

درنگی نمودن
(پَ / پِ سِ پَکَ دَ)
درنگی کردن. کندی کردن. آهستگی کردن. تأخیر کردن. تدکل. فشل. هلهله. (منتهی الارب) : هنبته، سستی و درنگی نمودن در کار. عوق، عوقه، عیق، درنگی نماینده. (منتهی الارب) ، ادامه دادن. باقی نهادن: ادامه، همیشه داشتن چیزی را و درنگی نمودن در آن. (از منتهی الارب). غرب، تمادی و درنگی نمودن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ / پِ تَ)
درنگ کردن. تأخیر نمودن. کندی کردن. تری. تعریش. تفخذ. تهنید. معارّه. (منتهی الارب) : تعجس، درنگ نمودن و بازایستادن. تقطی، درنگ و تأخیر نمودن. مداومه، همیشه داشتن چیزی را و درنگ نمودن در آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ گَ دی دَ)
درشتی کردن. بسختی و تندی رفتار کردن. پرخاش کردن. تشدد کردن. شدت عمل نشان دادن. سختی و تندی از خود نشان دادن. ازدهاف. عترسه. عنف (ع / ع / ع ) . (از منتهی الارب) :
چو پیروز با او درشتی نمود
ندید اندر آن جنگ جز تیره دود.
فردوسی.
چو عاصم بر آن وقوف یافت بقایا و کسور اموال از اهل قم طلب داشت و با ایشان عنف و درشتی نمود. (تاریخ قم ص 30). اًقماط،درشتی نمودن در سخن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
حیله بکار بردن. نیرنگ نمودن. رنگ کردن. رنگ ساختن. مکر نشان دادن:
همان جادوان ساخت تا روز جنگ
نمودند هر گونه افسون و رنگ.
اسدی.
رجوع به رنگ کردن و رنگ ساختن شود.
، در تداول امروز، فریب دادن کسی را. رجوع به رنگ کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنگ نمودن
تصویر رنگ نمودن
حیله بکار بردن، مکر نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار